کلبه دلتنگی
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست مانند کویری که در آن قافله ای نیست در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
This
template generated and design by
Nightnama
on 2013 do
not Copy
بازدید امروز: 48
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 78885