کلبه دلتنگی
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد چی بگم که خیلی تنهام میدونی یاری ندارم چی بگم که غیر غصه دیگه دلداری ندارم هیچکسی پا نمیزاره به سراچه خیالم هیچکسی نداد جواب این سوال بی جوابم هرکی اومد دوسه روزی از دلم بازیچه ای ساخت دلمم مثل عروسک ساده بود دل به دلش داد گله و گلایه ای نیست بی وفایی رسم عشقه عاشقا تنها میمونن تنهائی مرام عشقه کم آوردم رد پاهایـــــــم را پـــاک کــــــــــردم به کســــــــــی نگوییـــد من روزی در ایـــــــــن دنیا مـــتولد شـــدم اینجا نفــــس کشیـــدم وعاشـــــــــــــــــق شدم ولی حیــــف کـــــــــه غرورم به احساســــــــم اجازه ی نفس کشیــــــــــــدن نداد خدایـــــــــــا...!!! میــــــشه استعـــــفا بدم؟؟؟! کـــــــــم آوردم... وقتی دلم تنگ میشه وقتی عطرتنت رومیخوام من به باد هم التماس میکنم خداکه جای خود داره گلت خشک شد ولی هرگز نمرده
زمان بوی تو رو از خونه برده دلم خوش بود می آیی به خوابم ولی چند ماهه که خوابم نبرده سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن. غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع! برای رسیدن به " تو " آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ، کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم زندگی ابرهایی است با نام وفا میریزد به جویی به نام صفا میرود به رودی به نام عشق میرسد به دریایی به نام وداع بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟ آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟ بشمار لحظه لحظه ی عمر گذشته را / هر چند ســـــال بود همانقدر مرده ایم گفتی به ماه نگاه کن یاد من باش به یاد لحظه های سرد من باش انگار روزو شبم بی ماه نمیشه به خدا یادتم بی ماه همیشه
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه...!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع
دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست
من آنجا به انتظارت هستم
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!
روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم اکنون خود را می جویم، او را می یابم
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم / خودرا به دست شاید و اما سپرده ایم
تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده...
This
template generated and design by
Nightnama
on 2013 do
not Copy
بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 79926